بود نبود یک بزک چینی بود
ای بزک سه چوچه داشت بنام انگنک ُ بنگک وکولوله سنگ
هر روزیکه بزک ازخانه می برآمد ده بچایش
میگفت
لی لی لی حوضک
گرد حوضک سوزک
بقه آمد او خورد
پایش لکه تو خورد
شادی گفت مه زرگرم مه زرگرم
توق طلا به گردنم
خبرببربه مادرم
شیرو شکر به چادرم
زن همسایه پرسید ؟ فهیم جان دست پدرته چه شده که بسته کده
فهیم گفت پدرم خواست که دندان های اسپ را حساب کند
اسپ هم خواست که انگشت تان پدرم را حساب کند
توبه توبه توبه گارهستم
ده پلخمری پیره دارهستم
شو شو جمعه ده مزارهستم
گرد گرد روضه پیره دارهستم
یارم گم شو خریدارهستم
بود نبود یک ملا نصرودین بود که یک روز ده سر چوکی شیشته تخم مرغ می خورد
یک زنکه که از راه تیر می شد گفت هه ملا سرچوکی شیشته تخم می خوری ؟
ملا نصرودین برش گفت : خی سرتخم شیشته چوکی ره بخورم