بود نبود یک ملا نصرودین بود که یک روز ده سر چوکی شیشته تخم مرغ می خورد
یک زنکه که از راه تیر می شد گفت هه ملا سرچوکی شیشته تخم می خوری ؟
ملا نصرودین برش گفت : خی سرتخم شیشته چوکی ره بخورم